نظریه ساخت یابی آنتونی گیدنز

 نظریه ساخت یابی آنتونی گیدنز، به نوعی تلفيق بين تعامل گرایی و ساختارگرایی است. گیدنز برای تلفیق ساختار و کنش، مفهوم ساخت یابی را وضع کرده است. هدف گیدنز، تلفیق و سازگاری بین ساختار نهادی و عاملیت فردی در قالب یک الگوی ترکیبی نظریه اجتماعی است. او استدلال می کند که کنش های روزمره مانند خرید کردن، به مدرسه رفتن و غیره هم تولید (زاییده) و هم باز تولید (زاینده) ساختارهای اجتماعی است.

معرفی نظریه ساخت یابی

ساخت یابی در انجام پایان نامه های دکتری از نظریه های بسیار برجسته و چالشی است. نظریه ساخت یابی آنتونی گیدنز، به نوعی تلفیق بین تعامل گرایی و ساختارگرایی است. گیدنز برای تلفیق ساختار و کنش، مفهوم ساخت یابی را وضع کرده است. هدف گیدنز، تلفیق و سازگاری بین ساختار نهادی و عاملیت فردی در قالب یک الگوی ترکیبی نظریه اجتماعی است. او استدلال می کند که کنش های روزمره مانند خرید کردن، به مدرسه رفتن و غیره هم تولید (زاییده) و هم باز تولید (زاینده) ساختارهای اجتماعی است.

طبق نظریه ساخت یابی، عامل انسانی و ساخت در ارتباط با یکدیگر قرار می گیرند؛ تکرار رفتارهای افراد، ساختارها را باز تولید می کند و به واسطه همین باز تولید ساختارها از سوی کنش انسانی، ساختارها برای کنش انسانها محدودیت ایجاد می کنند. ساختار اجتماعی عمدتا ناشی از فعالیت های روزمره افراد و تبعیت از قاعده است و ساختار به آن قواعدی بر می گردد که در چنین کنشی نهفته است. به بیان دیگر، این انسان ها هستند که ساختارها را می سازند، ولی این کار را تحت شرایط انتخابی شان انجام نمی دهند، بلکه این تولید و باز تولید ساختار را تحت شرایط و موقعیت هایی که مستقیما با آن روبه رو می شوند و از گذشته به آنها منتقل شده است، انجام می دهند. به این ترتیب گیدنز بر فراگردی دیالکتیکی تأکید می کند که طی آن ساختار و آگاهی ساخته می شود. به همین دلیل است که وی رابطه عاملیت و ساختار را به صورت فراگردی پویا و تاریخی در نظر می گیرد.

گیدنز، حیات اجتماعی را نه مجموعه ای از کنش های فردی و نه مجموعه ای از ساختارهای اجتماعی، بلکه به مثابه فرایندی تعریف می کند که مفهوم کلیدی آن، عمل اجتماعی است و دارای دو جنبه «عاملیت» و «ساخت» است. به عبارتی، ساختارهای اجتماعی هم واسطه کنش اند یا کنش را ممکن می سازند، و هم خود به وسیله کنش اجتماعی باز تولید می شوند.

نقطه تمرکز نظریه ساخت یابی، بر مفهوم جدایی زمان از مکان است. گیدنز چنین فرض می کند که تغییرات ساختاری در قدرت به واسطه سطوح چندگانه جهانی شدن مانند مبادله پولی، پیشرفت های تکنولوژیک و دموکراسی سیاسی گسترده، باعث تغییر و دگرگونی حس ما از زمان و مکان شده است. در جوامع پیشامدرن، زمان و مکان یکنواخت و هم بسته بود، به این معنی که مردم به تعامل در مجاورت یکدیگر تمایل داشتند؛ اما یکی از پیامدهای مهم مدرنیته این است که ظرفیت ما برای زندگی و کار در گستره زمان و مکان به صورت مجزا از یکدیگر، گسترش یافته است.

به نظر گیدنز، کنش های روزمره به وسیله خود کنش گران به لحاظ ساختاری مقید می شود و تکنولوژی های رسانه ای نیز در این امر دخیل هستند. در فرآیند امتداد زمان و مکان، تجربیات رسانه ای شده، قادر به وادار کردن رویدادهای متفاوت به درون آگاهی روزمره است که می تواند به احساس عدم امنیت و واژگونی واقعیت منجر شود. برای وی، تجربیات رسانه ای شده، شرط بیرونی کنش است که به ما اطلاعاتی درباره دیگران میدهد و روایتی را که ما درباره دیگران داریم، تغییر می دهد.

براساس نظریه ساخت یابی گیدنز می توان استنباط کرد که شبکه های اجتماعی مجازی محصول و مخلوق کنش معنادار آدمیان است و افراد چنین محیطی را خلق کرده اند، اما این محیط پس از شکل گرفتن، محدودیت هایی را بر عاملان اعمال می کند. ساختار شبکه های اجتماعی اینترنتی براساس باز تولید یا تکرار همان رفتار مداوم آدمها دوام می یابد. افراد در رویارویی با شبکه های اجتماعی مجازی بر خلاف سایر رسانه های متعارف، صرفا در رده تولید کننده یا مصرف کننده قرار نمی گیرند، بلکه می توانند در صورت تمایل به طور همزمان این دو نقش را داشته باشند و در آن به تولید و باز تولید بپردازند، اما افراد در برخورد با این ساختار، میزان فعالیت و مشارکت متفاوتی دارند. در واقع با استفاده از نظریه ساخت یابی می توان استنباط کرد که هر چه کاربران با فعالیت بازاندیشانه و مشارکت جویانه در شبکه های اجتماعی حضور یابند، بیشتر در تولید معنا سهیم هستند و لذا احتمال تأثیر پذیری هویت فرهنگی آنها بیشتر است، ولی هر چه کاربران منفعل و غیر مشارکت جویانه در شبکه های اجتماعی حضور یابند، کمتر در تولید معنا سهیم هستند و احتمال تأثیر پذیری هویت فرهنگی آنها کمتر خواهد بود.

2.2/5 - (4 امتیاز)